کد مطلب:313497 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

منم عباس بن علی
آیةالله ملا حبیب الله كاشانی (متوفی 23 ج 2 سال 1340 ه. ق) [1] در تذكرة الشهداء (ص 247) آورده است:

در عباس آباد هند جمعی از شیعیان در ایام عاشورا جمع شدند تا به اصطلاح شبیه حضرت عباس علیه السلام را درآورند. شخصی كه تنومند و رشید باشد نیافتند، تا آنكه جوانی را پیدا كردند كه پدرش از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود. او را شبیه كردند و چون شب شد و به خانه آمد و موضوع را با پدر در میان گذاشت، پدرش گفت: مگر عباس علیه السلام را دوست داری؟

گفت: آری جانم به فدای او باد!

گفت: اگر چنین است، بیا تا دستهای تو را به یاد دست بریده ی عباس قطع كنم. جوان دست خود را دراز كرد و پدر دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: ای مرد چرا از فاطمه ی زهرا علیهاالسلام شرم نكردی؟

آن مرد گفت: اگر فاطمه علیهاالسلام را دوست داری بیا تا زبان تو را هم قطع نمایم. پس زبان آن زن را هم برید و در آن شب هر دو را از خانه بیرون كرد و گفت: بروید و شكوه ی مرا پیش عباس نمایید! پس آن دو به عباس آباد آمدند و در مسجد محل، نزدیك منبر، تا به سحر ناله كردند. آن زن می گوید: چون صبح نزدیك شد، زنانی چند را دیدم كه آثار بزرگی از جبهه ی ایشان ظاهر بود. یكی از آنها آب دهان بر زخم زبان من مالید و فی الحال زبانم التیام یافت. دامنش را گرفتم و عرض كردم، كه: جوانی دارم، دستش بریده و بی هوش افتاده است، به فریادش برس.



[ صفحه 298]



فرمود كه: آن هم صاحبی دارد.

گفتم: تو كیستی؟

فرمود: من فاطمه، مادر حسین علیه السلام. این بگفت و از نظرم غایب شد. پس به نزد فرزندم آمدم دیدم دستش خوب شده، پرسیدم چگونه چنین شد؟

پسر گفت: در اثنای بی هوشی، جوان نقابداری را دیدم كه به بالینم آمد و به من فرمود: دستت را به جای خود گذار. پس نظر كردم، هیچ اثر زخمی در آن ندیدم. گفتم: می خواهم دست تو را ببوسم. ناگاه اشكش جاری شد و فرمود: ای جوان معذورم دار كه دستم را كنار نهر علقمه جدا كرده اند.

عرض كردم تو كیستی؟ فرمود: منم عباس بن علی علیهماالسلام. سپس از نظرم غایب گردید.


[1] ريحانة الأدب: ج 5 ص 19.